آموزش پیش از ازدواج‘ خانواده‘ مهارتهای زندگی‘ وغیره آموزشی
| |||||||||||||
|
مقدمه
احساسات و هيجانات بخشي از وجود ما هستند و به زندگي ما غنا ميبخشند؛ بدون هيجان هيچ شور و نشاطي و هيچ هياهو و جوش و خروشي در زندگي وجود نخواهد داشت.
تصور كنيد در دنيايي زندگي ميكرديد كه شادي وجود نداشت، هيچ كس عصباني نميشد و غم معنايي نداشت؛ همه مانند آدم آهني سرد و خشك روزهاي عمر خود را پشت سر ميگذاشتيم و هيچ شور و هيجاني در ميان نبود. به راستي چگونه ميتوان معنايي براي اين نوع زندگي پيدا كرد؟! و آيا هيچ يك از شما قادر بوديد چنين زندگي را تحمل كنيد؟
احساسات و هيجانات نقش بسيار مهمي را در زندگي ما انسانها ايفا ميكند. احساسات نه تنها به زندگي ما پويايي و حيات ميبخشد، بلكه يك ابزار ارتباطي هم به حساب ميآيد. وقتي دوستتان غمگين و عصباني است، شما پي ميبريد كه مشكلي براي او پيش آمده و وقتي خوشحال است شما اين پيام را دريافت ميكنيد كه اوضاع بر وفق مراد اوست.
از سوي ديگر، بسياري از مواقع نزديك شدن انسانها به يكديگر و برقراري پيوندهاي صميمانه و يا دورشدن آنها از همديگر ناشي از چگونگي و نحوهي درك هيجاني آنان است. مسلماً زماني كه بتوانيم احساسات خود را به درستي به ديگران منتقل كنيم و زماني كه بتوانيم برداشت و تفسير صحيحي از احساسات و هيجانات ديگران داشته باشيم، برخوردهاي ما با آنها مناسبتر خواهد بود. پختگي رفتاري و برخوردهاي مناسب، منجر به شكلگيري روابط صميمانه خواهد شد. برعكس زماني كه نتوانيم احساسات خودمان را به شكل مناسبي بيان كنيم و نتوانيم احساسات ديگران را درك كنيم، برخورد مناسبي هم با آنها نخواهيم داشت. برخوردهاي نامناسب منجر به سست شدن ارتباطات عاطفي افراد و دور شدن آنها از يكديگر خواهد شد.
تعريف هيجان و احساس
واژه هيجان كه با واژههاي شور، احساس و عاطفه شباهتهاي زيادي دارد به معناي هر نوع برانگيختگي ذهن و بدن است. همانطور كه اشاره شد، هيجانات، احساسات و عواطف بخشي از وجود ما هستند. ما تا زماني كه زنده هستيم. نسبت به دنياي پيرامون خود حساس هستيم و از آنها تأثير ميپذيريم. در واقع، هيجان، احساس و عاطفه پديدههايي هستند كه ما هر روز با انواع مختلفي از آن درگير هستيم. مسايلي مانند عشق، غم، شادي، خشم و عصبانيت و بسياري ديگر از حالتها كه قطعاً همهي ما تكتك آنها را بهخوبي ميشناسيم و همه آنها را احساس كردهايم، محتواي هيجان، احساس و عاطفه ما را تشكيل ميدهد.
با وجود اينكه احساسات در زندگي انسانها مشترك است ولي هر يك از ما دنياي هيجاني مخصوص به خود داريم، كه تماماً به خودمان تعلق دارد و شبيه به هيچ كس ديگر نيست. اگر دنياي احساس ما شبيه يك تابلوي نقاشي باشد، هر كس تابلوي نقاشي خاص خود را دارد با رنگ آميزي متفاوت و موضوع متفاوت. براي اينكه متوجه اين تفاوتها شويم، ميتوانيم به حالتهاي هيجاني خود و ديگران در يك موقعيت مشابه توجه كنيم. براي مثال شما و همسرتان پشت چراغ قرمز راهنمايي ايستادهايد و منتظر سبز شدن چراغ راهنمايي هستيد، كه به ناگاه ماشيني از پشت با سرعت به ماشين شما ميزند. آيا احساس شما و همسرتان از نظر نوع و شدت كاملاً شبيه به يكديگر است؟ آيا شما و همسرتان به يك شيوه اين احساس را بروز ميدهيد؟
انسانها در طول زندگي با احساسات مختلفي درگير ميشوند. بعضي از اين احساسات خوشايند است و به انسان انرژي ميدهد، مثل شادي و عشق. برخي ديگر احساسات خوشايند نيست و انسانها معمولاً از آن ميگريزند، مثل ترس، خشم، غم. داشتن اين احساسات در دراز مدت ميتواند مخرب باشد. ولي آنچه مسلم است، همهي ما هم احساسات خوشايند داريم و هم احساسات ناخوشايند و وجود هر دو نوع احساس لازم و ضروري است.
حال ممكن است اين سؤال براي شما پيش آيد، كه منظور از شادي چيست؟ غم يعني چه و ترس چيست؟ براي دست يافتن به معنايي مشترك، اجازه ميخواهم به تعريف جداگانه هر يك از اين مقولات بپردازم.
شادي: شادي يكي از خوشايندترين احساساتي است كه به ما دست ميدهد. وقتي شاد و سرحال و با نشاطيم، بيشتر دوست داريم با ديگران باشيم. با اطرافيانمان مهربانانهتر رفتار ميكنيم و حتي كارهايمان را با علاقهي بيشتري انجام ميدهيم.
آيا تا به حال به اين موضوع فكر كردهايد، كه چه چيزهايي شما را شاد ميكند؟ بيشتر در چه مواقعي و با چه كساني شاد هستيد؟ در دنيا چيزهاي زيادي هست كه ميتواند ما را شاد كند. ممكن است ديدن بعضي منظرهها يا شنيدن بعضي صداها باعث شادي ما شود. ممكن است وقتي كارهاي خاصي را انجام ميدهيم شاد شويم و يا وقتي ديگران كارهايي را براي ما انجام ميدهند، احساس خوشحالي كنيم. گاهي هم فكر كردن در مورد حوادث خوبي كه در گذاشته اتفاق افتاده، مثلاً سالگرد ازدواج، يا حوادث خوبي كه ممكن است در آينده اتفاق بيفتد مثل پاداش آخر سال باعث خوشحالي ما ميشوند. همين طور كه ملاحظه ميكنيد، شادي و خوشحالي ممكن است علتهاي زيادي داشته باشد، گاهي اين احساس را خود ما براي خود به وجود ميآوريم و گاهي نيز ديگران باعث ايجاد شادي در ما ميشوند.
غمگيني: غمگيني پديدهاي كاملاً طبيعي است، كه همه آن را احساس ميكنيم. غمگيني هم طبيعي است و هم ناخوشايند. غمگيني بر عكس شادي، احساسي است كه هيچ كس آن را دوست ندارد. معمولاً وقتي غمگين هستيم، بيحوصله و كسل ميشويم. ممكن است گريه كنيم، دوست داريم تنها باشيم و حتي ممكن است حوصلهي دوستان صميميامان را هم نداشته باشيم، و يا كم طاقت ميشويم و زود از دست ديگران عصباني شويم. همچنين ممكن است حوصلهي انجام هيچ كاري را حتي كارهايي كه خيلي دوست داريم و از انجام آن لذت ميبريم نداشته باشيم. همه اين حالتها در هنگام غمگيني، عادي و طبيعي است و هر كسي كه غمگين ميشود ممكن است كه همه يا بعضي از اين حالتها را داشته باشد، ولي وقتي غمگيني برطرف ميشود، اين حالتها هم از بين ميروند.
آيا ميدانيد بيشتر چه چيزهايي شما را غمگين ميكند و علت غمگيني شما چيست؟ چند دقيقهاي فكر كنيد و سپس پاسخهايي را كه به ذهنتان ميرسند بيان داريد.
غمگيني هم مثل شادي علتهاي زياد و مختلفي دارد. چيزهاي مختلفي ممكن است باعث غمگيني ما شود. گاهي اعمال و رفتار ديگران ما را غمگين ميكند، گاهي هم خود ما كارهايي انجام ميدهيم، كه بعداً باعث غمگيني در ما ميشود. گاهي با فكر كردن به حوادث ناخوشايندي كه در گذشته اتفاق افتاده، خود را غمگين ميكنيم و گاهي هم حوادثي براي ما و يا ديگران مثل جدايي، بيماري و … پيش ميآيد كه ما را غمگين ميكند.
عصبانيت: عصبانيت هم مانند شادي و غمگيني يك احساس كاملاً طبيعي است و هر انساني در زندگي خود بارها و بارها عصباني ميشود. اگر چه عصبانيت احساس ناخوشايندي است، ولي نبايد تصور كرد كه احساس بدي است ويا كسي كه عصباني ميشود آدم خوبي نيست. عصبانيت در بسياري از مواقع سبب ميشود براي حفظ منافع خود پايداري نشان دهيم، نه آنكه مانند يك بردهي ترسو سربه زير باشيم! در واقع عصبانيت غريزهاي براي دفاع از حقوق از دست رفتهامان است.
هرگاه رفتار توام با انگيزش و معطوف به هدف به مانعي برخورد كند، ناكامي بوجود ميآيد و اين ناكامي منجر به عصبانيت ميشود و در نهايت اين عصبانيت ممكن است منجر به خشم شود. اما توجه به اين نكته ضروري است كه عصبانيت و خشم به يك معنا نيستند. خشم عصبانيتي است كه به طور صحيح مهار نشده و بنابراين به خطا رفته است. ولي با اين وجود، خشم هم مانند عصبانيت، احساسي كاملاً طبيعي است و كه هر انساني در زندگي به كرات خشمگين ميشود.
از سوي ديگر، توجه به اين نكته ضروري است، كه اگر چه خشم و عصبانيت احساساتي طبيعي هستند، اما صدمه زدن به خود، ديگران و يا اموال و اشياء اصلاً طبيعي نيست. ما مسؤول اعمال و رفتار خود هستيم و بنابراين بايد راههاي مفيد بيان عصبانيت را ياد بگيريم.
حال كه فهميديم اين احساسات طبيعي هستند و هر كسي در زندگي خود آنها را تجربه ميكند، آيا دوست داريد با اين احساسات بيشتر آشنا شويد؟ وقتي كسي عصباني ميشود چه حالتهايي پيدا ميكند؟ آيا تا به حال صورت كسي را كه عصباني است، ديدهايد؟ صورت او چگونه است؟ فكر ميكنيد هنگام عصبانيت چه اتفاقي در بدن ميافتد؟
تحقيقات نشان دادهاند كه، قسمت عمده تغييرات فيزيولوژيكي كه در زمان برانگيختگي هيجاني بوجود ميآيد، ناشي از فعاليت بخش سمپاتيك دستگاه عصبي خود مختار است كه وظيفه آماده سازي بدن را براي اعمال اضطراري بر عهده دارد. اين دستگاه فرايندهاي هضم و دفع را متوقف كرده، تنفس، ضربان قلب و ترشح برخي هورمونها را در خون افزايش داده و فشار خون را بالا ميبرد. از آن جا كه فعاليت دستگاه سمپاتيك، خون اكسيژندار بيشتري به عضلات اسكلتي ميرساند؛ فرد را قادر ميسازد كه به نحو بهتري با رويدادهاي ناخوشايند مواجه شود. دستگاه عصبي سمپاتيك گاهي، دستگاه جنگ ـ گريز ناميده ميشود، زيرا در صورت مواجهه با رويدادهاي ناخوشايند بدن را براي مبارزه يا فرار آماده ميكند.
هنگام عصبانيت نيز بخش سمپاتيك فعال شده و تغييرات فيزيولوژيكي خاصي را در بدن ما بوجود ميآورد، تغييراتي كه به ما و ديگران نشان ميدهدكه عصباني هستيم. تمام بدن داغ ميشود، چشمها قرمز و گرد ميشوند و نگاه فرد عصباني خيره و غضباك است. دندانها روي هم فشرده ميشود، و بدن حالت خشكي و سختي پيدا ميكند. دستها شروع به لرزش ميكند و كف دست يا عرق ميكند و يا سرد ميشود. بعضي افراد هم ممكن است دچار سردرد و درد معده شوند و يا حالت تهوع پيدا كنند. اين حالتها همه علايم عصبانيت هستند. البته اين علايم ممكن است در افراد مختلف، متفاوت باشد. مثلاً ممكن است صورت فردي موقع عصبانيت قرمز شود و ديگري به هنگام عصبانيت رنگ پريده شود. همچنين علايم عصبانيت با شدت عصبانيت فرق ميكند. مثلاً قرمز شدن چشمها و به هم فشرده شدن دندانها فقط در عصبانيت شديد بروز ميكند. ولي همه اين علايم به ما كمك ميكند تا عصبانيت را در خود و ديگران تشخيص دهيم.
حالا كه با علايم خشم و عصبانيت آشنا شديد، آيا ميدانيد بيشتر چه چيزهايي شما را عصباني ميكند؟ بيشتر در چه موقعيتهايي و از دست چه كساني عصباني ميشويد؟ آيا فكر ميكنيد هر چيزي كه شما را عصباني ميكند؟ ديگران را هم عصباني ميكند يا دليل عصبانيت افراد با يكديگر متفاوت است؟
ترس: با محركهاي شديد و ناگهاني ميتوان در كودك يا شخص بزرگسال هيجان ترس را ايجاد كرد. برخي از محققان معتقدند مهمترين و اصليترين عوامل ايجاد كنندهي ترس عبارتند از ناگهاني بودن و شدت محرك. همان اندازه كه در سلسله مراتب تحول حيوانات پيش ميرويم به همان اندازه نيز محركهاي بيشتر و پيچيدهتري ايجاد ترس ميكند. در انسانها غالب اوقات عوامل اصلي مشهودي براي ترسها وجود ندارد، بلكه تجربههاي پيشين منجر به اين يادگيري شده است. براي مثال چرا شما در سمت راست خيابان رانندگي ميكنيد؟ چون از تصادف ميترسيد و ترس شما را از مخاطره كردن باز ميدارد. ترس سبب ميشود آرام برانيم، وادارمان ميكند كه به موقع توقف كنيم و به خطر و اجتناب از آن، حتي قبل از زماني كه ذهنمان آگاه باشد، توجه كنيم.
به نظر ميرسد تغييرات فيزيولوژيكي بدن به هنگام مواجهه با محركهاي ترساننده بسيار مشابه با پاسخهاي بدني به هنگام رويارويي با موقعيتهاي خشم برانگيز باشد. اما مهمترين تفاوتي كه بين اين دو حالت وجود دارد اين است كه در موقعيتهاي ترسناك، فرد خواهان فرار و گريز از موقعيت است و بدن حالتي را به خود ميگيرد كه از محرك فاصله گرفته و براي فرار آماده ميشود. اما در موقعيتهاي خشم برانگيز فرد خواهان مبارزه است و بدن حالتي به خود ميگيرد كه به سوي محرك رفته و براي مبارزه آماده ميشود.
هيجانهايي مثل ترس،غم و عصبانيت اگر بتوانند به صورت مهارت درآيند و ابرازي باشند كه كنترل آن در دست خودمان باشد، ميتوانند نقش اساسي را در شاد بودن، بازي كنند.
- عصبانيت به ما احساس قدرت ميدهد.
- ترس به ما احساس امنيت ميدهد.
- غم ارتباط ما را با دنيا و مردم ميسر ميسازد.
افكار و نقش آنها در شكل گيري هيجانات و احساسات
اين باور شايع وجود دارد كه ما معمولاً توسط ديگران و يا محركهاي بيروني برانگيخته ميشويم و احساسات ناخوشايندي همچون عصبانيت، خشم و غمگيني به ما دست ميدهد. اما واقعيت اين است، كه ممكن است ديگران جرقه اول را زده باشند، ولي اين خود ما هستيم كه ميتوانيم آتش را شعله ورتر كرده و يا آن را خاموش نماييم. پس به عبارتي ديگر، محيط و يا محركها و حوادث ناخوشايند به تنهايي مهم نيستند، بلكه نوع نگرش، افكار و برخورد ما با آنهاست كه واكنشهاي احساسي مختلف را در ما بهوجود ميآورد.
واقعيت اين است كه افكار فرد تأثير بسياري مهمي در شكل گيري احساسات وي دارند. در هنگام مواجهه با رويدادهاي ناخوشايند، افكار خاصي در ذهن فعال ميشوند. اين افكار بر حسب نوع نگرش و سبك زندگي در افراد مختلف متفاوت است. اگر در مواجهه با سختيها و ناكاميهايي زندگي افكاري با مضاميني همچون:
“من نميتوانم از پس اين مشكل برآيم”
“من انسان ناتواني هستم”
“احمقانه است”
“منصفانه نيست”
“تحملش را ندارم”
پرخاشگري، مقابله به مثل، ضرب و شتم و …. رفتار نامناسب
منجر به تشديد افكار ناكار آمد و احساسات ناخوشايند خواهد
شد و اين حلقه معيوب به همين ترتيب و با شدت هر چه تمامتر به حركت خود ادامه ميدهد كه نتيجه آن چيزي نخواهد بود به جز، نارضايتي از زندگي و آسيبپذير شدن در برابر محركهاي محيطي.
همانطور كه در صفحات پيشين اشاره شده، هر يك از ما هيجانهاي مختلفي را چه خوشايند و چه ناخوشايند در زندگي خود احساس ميكنيم و اين احساسات كاملاً طبيعي است. اما به نظر شما آيا بروز هر نوع واكنشي در برابر اين هيجانها هم طبيعي و بههنجار است؟
چند دقيقهاي فكر كنيد و هر آنچه را كه به ذهنتان ميرسد بيان داريد.
احتمالا درصد بالايي از شما به اين سؤال جواب منفي دادهايد. بله، داشتن احساسات خوشايند و ناخوشايند كاملا طبيعي است، اما پاسخهاي نامناسب برخواسته از اين قبيل هيجانات نه طبيعي هستند و نه قابل قبول. براي مثال، اگر چه عصباني شدن يك امر طبيعي است، ولي واكنشهايي همچون پرخاشگري، مقابله به مثل و ضرب و شتم نه طبيعي است و نه قابل قبول.
و از ديگر سو، گرچه داشتن احساسات ناخوشايند طبيعي است، اما شايد بتوان با كسب برخي مهارتها از شدت آنها كاست.
به راستي چگونه ميتوان به هنگام مواجهه با سختيها، ناكاميها و تلخيهاي زندگي، هيجاني را بروز داد كه متناسب با موقعيت باشد؟ براي مثال، چگونه ميتوانيم احساس ناكامي كنيم، اما شدت عصبانيت و يا غمگيني خود را كنترل نموده و رفتاري مناسب از خود نشان دهيم؟
پاسخ به اين سؤال در چگونگي استفادهي ما از “هوش هيجانيمان” نهفته است.واما هوش هيجاني چيست؟ آيا هوش هيجاني همان استعداد تحصيلي است؟ وآيا هيجانات ميتوانند هوشمند باشند؟
همه ما در كتابها خوانده و يا به چشم ديدهايم كه فردي بسيار باهوش، كاري بسيار غيرعقلاني و احمقانه انجام ميدهد. دليل اين امر چيست؟ شايد يكي از دلايل آن ارتباط ناچيز هوش تحصيلي و زندگي عاطفي باشد. باهوشترين انسانها ممكن است در مقابل خيل هوسهاي لجام گسيخته و تكانشهاي سركش از پا درآيند؛ افراد داراي هوشبهر بالا ممكن است بهطرز حيرتآوري زندگي خصوصي خود به بيراهه بروند.
يكي از اسرار برملا شده روانشناسي اين است كه نمرههاي درسي، نمرات هوشبهر يا نتايج آزمون استعداد تحصيلي (SAT)، عليرغم ارزش و اعتبارشان در ميان مردم نميتوانند قاطعانه پيشبيني كنند، كه چه كسي در زندگي موفق خواهد شد. يقيناً در مجموع براي گروههاي بزرگ، رابطهاي ميان هوشبهر و شرايط زندگي وجود دارد؛ افراد بسياري با هوشبهر بسيار پايين در مشاغل سطح پاييني به كار مشغول ميشوند و كساني كه هوشبهر بالايي دارند مشاغلي خوب بهدست ميآورند. اما به هيچ وجه نميتوان گفت كه هميشه چنين است. در بهترين حالت، هوشبهر حداكثر حدود 20 درصد در پيشبيني موفقيت در زندگي سهم دارد، در حاليكه 80 درصد مابقي به خصوصيات ديگر مربوط ميشود. مجموعهي مهمي از اين خصوصيات ديگر را “هوش هيجاني” ميناميم.
هوش هيجاني چيست؟
هوش هيجاني يعني تواناييهايي مانند اينكه فرد بتواند انگيزهي خود را حفظ كند، و در مقابل ناملايمات پايداري كند؛ تكانشهاي خود را كنترل كند و كاميابي را به تعويق بيندازد، حالات روحي خود را تنظيم كند و نگذارد پريشاني خاطر قدرت تفكر او را خدشهدار سازد؛ با ديگران همدلي كند و اميدوار باشد.
هوش تحصيلي در مواقع بروز بحران، يا پيش آمدن موقعيتهاي خاص كه فراز و نشيبهاي زندگي در پيش روي آدمي قرار ميدهد، عملاً هيچ نوع آمادگي در افراد پديد نميآورد. با وجود آنكه هوشبهر بالا تضمين كننده رفاه، شخصيت اجتماعي يا شاد كامي در زندگي نيست، مدارس و فرهنگ ما صرفاً بر تواناييهاي تحصيلي تأكيد ميكنند و هوش هيجاني، يعني مجموعهاي از صفاتي كه بي اندازه در سرنوشت افراد اهميت دارند را ناديده ميگيرند.
زندگي هيجاني حيطهاي است كه مانند رياضيات و يا ادبيات ميتوان در آن مهارتي كم يا زياد داشت و مجموعهي تواناييهاي خاص خود را ميطلبد. ميزان شايستگي فرد در اين زمينه، براي درك اين مطلب كه چرا فردي در زندگي پيشرفت ميكند و فرد ديگر با همان ميزان استعداد، در نيمه راه متوقف ميشود، نقشي تعيين كننده دارد. استعداد عاطفي يك توانايي عالي است، كه مشخص ميكند چگونه ميتوانيم از ساير مهارتهاي خود، از جمله عقل خام به بهترين صورت استفاده كنيم.
شواهد بسياري ثابت ميكنند كه افرادي كه مهارتهاي هيجاني دارند، يعني كساني كه احساسات خود را به خوبي ميشناسند و هدايت ميكنند و احساسات ديگران را نيز درك و بهطرز اثر بخشي با آن برخورد ميكنند در هر حيطهاي از زندگي ممتازند، خواه در روابط عاطفي و صميمانه باشد و خواه در فهم قواعد ناگفتهاي كه در خطمشي سازماني، به پيشرفت ميانجامد. افرادي كه مهارتهاي عاطفياشان بهخوبي رشد يافته، در زندگي خويش نيز خرسند و كارآمدند و عادات فكري خاصي دارند كه موجب ميگردد، آنها افرادي مولد و كارآمد باشند؛ افرادي كه نميتوانند بر زندگي عاطفي خود تسلط داشته باشند؛ درگير كشمكشهاي درونياي هستند كه از توانايي آنان براي انجام كار متمركز و تفكر روشن ميكاهد.
هوش هيجاني را ميتوان به پنج حيطه اصلي تقسيم كرد.
1-شناخت عواطف شخصي يا خودآگاهي هيجاني: تشخيص هر احساس بههمان صورتي كه بروز ميكند، سنگ بناي هوشهيجاني است. توانايي نظارت بر احساسات در هر لحظه براي بهدست آوردن بينش روانشناختي وادراك خويشتن نقشي تعيينكننده دارد. ناتواني در تشخيص احساسات واقعي ما را به سر درگمي دچار ميكند. افرادي كه نسبت به احساسات خود اطمينان بيشتري دارند، بهتر ميتوانند زندگي خويش را هدايت كنند.
2-بهكاربردن درست هيجانها : قدرت تنظيم احساسات خود،توانايياي است كه بر حس خودآگاهي متكي است. وبه ظرفيت شخص براي تسكين دادن خود، دور كردن اضطرابها وافسردگيها و بيحوصلگيها برميگردد. افرادي كه به لحاظ اين توانايي ضعيفاند، دايماً با احساس نااميدي و افسردگي دست به گريبانند. در حاليكه افرادي كه در آن مهارت زيادي دارند، با سرعت بسيار بيشتري ميتوانند ناملايمات زندگي را پشت سر بگذارند.
3-رهبري هيجانها: براي بروز هيجانهاي مناسب، تسلط بر نفس خود و براي خلاق بودن، لازم است سكان رهبري هيجانها را در دست بگيريد تا بتوا نيد به هدف خود دست يابيد. خويشتن داري عاطفي (به تأخير انداختن بروز هيجانها، كامروا سازي و فرونشاندن تكانشها) زيربناي تحقق هر پيشرفتي است.
4-شناخت عواطف ديگران: همدلي، توانايياي است كه بر خود آگاهي عاطفي متكي است و يكي از اصول مهارت ارتباط با مردم است. افرادي كه از همدلي بيشتري برخوردار باشند، به علايم اجتماعي ظريفي كه نشان دهندهي نيازها يا خواستههاي ديگران است توجه بيشتري نشان ميدهند و اين توانايي، آنان را در حرفههايي كه مستلزم مراقبت از ديگران است، مثل تدريس و مديريت موفقتر ميسازد.
5-حفظ ارتباطها: بخش عمدهاي از هنر برقراري ارتباط، مهارت كنترل عواطف در ديگران است. اين مهارت صلاحيتي اجتماعي است كه در كنار آمدن با ديگران موثر واقع ميشود. كاستي در اين زمينه به ناشايستگي در دنياي اجتماعي يا بروز مصايب مكرر در ارتباطهاي بينفردي ميانجامد. در واقع فقدان اين مهارت ميتواند باعث شود كه حتي باهوشترين افراد، در ارتباطهاي خود احساس عجز كنند. اين مهارت اجتماعي به فرد امكان ميدهد كه با ديگران ارتباط برقرار كند، احساسات ديگران را برانگيزد و الهام بخش آنان واقع شود، در ارتباطهاي صميمانه پيشرفت كند، افراد را قانع كند و بر آنان تأثير گذارد و به ديگران اطمينان خاطر بدهد.
راهبردهاي كنترل احساسات ناخوشايند
تا بدين جا به ماهيت برخي از هيجانها اشاره شد و همچنين توضيح داده شد كه افراد كاملاً تحت كنترل هيجاناتشان نيستند، بلكه حق انتخاب داشته و ميتوانند الگوهاي هيجانياي را كه سالم و سازنده هستند انتخاب كنند.
به همين دليل بر آن شديم، تا در اين قسمت راهكارهايي را جهت كنترل هيجانات و بروز متناسب آنها با موقعيتها ارايه دهيم. راهكارهايي كه طي آن افراد ياد ميگيرند چگونه هيجانات خود را با نشان دادن واكنشهاي مثبت و سازنده، كنترل نمايند.
تحقيقات نشان دادهاند، كه وقتي شخص يك الگوي مناسب براي پاسخ به هيجانها بهدست ميآورد از همين الگو در موقعيتهاي مشابه نيز استفاده ميكند. بنابراين وقتي به افراد كمك ميشود تا از الگوهاي هيجاني خود آگاه شده و ياد بگيرند كه انرژي هيجاني خود را به صورت سازندهاي جهت دهند، اين يادگيري، نحوهي مقابله با بسياري از موقعيتهاي هيجانبرانگيز زندگي را دگرگون خواهد كرد.
در اين فصل راهبردهاي مقابله با هيجانات راهبردهاي شناخت ـ رفتاري ميباشند به دو بخش تقسيم شدهاند:
1ـ راهبردهاي شناختي
2ـ راهبردهاي رفتاري
منظور از راهبردهاي شناختي، راهبردهايي است كه بر مبناي نظريههاي شناختي استوار شدهاند. در اين نظريهها عوامل اصلي نگهدارندهي رفتار، فرآيندهاي شناختي فرض ميشوند. روانشناسان شناختگرا بر اين باورند كه افراد بر حسب ادراكي كه از امور و رويدادها دارند به آنها واكنش نشان ميدهند.
اينان بر اين باورند كه هر فردي متناسب با ساختار ذهني خود كه متشكل از مجموعه باورها، فرضيات و اعتقادات او است، رويدادها و موقعيتهاي مختلف را در ذهن خود پردازش و ادراك ميكند. هر چه قدر باورها و عقايد افراد خشكتر و قابليت انعطافشان كمتر باشد، خطاهاي شناختي و تفسيري آنها بيشتر خواهد بود. شناختهاي غلط سبب بروز احساسات ناخوشايند ميشود و احساسات ناخوشايند منجر به بروز رفتارهاي نامناسب ميگردد.
شناختگرايان معتقدند تغييرات مطلوب در رفتار افراد ـ ازجمله رفتارهاي هيجاني آنها ـ از راه تغيير دادن الگوهاي فكري، باورها، نگرشها و عقايدشان امكانپذير است.
از ديگر سو، راهكارهاي رفتاري به مجموعه روشها و فنوني گفته ميشود كه به آموزش مهارتهاي رفتاري ميپردازد. رفتارگرايان معتقدند، آموزش تكنيكهاي رفتاري به افراد كمك ميكند تا مشكلات سازگاري خود را در موقعيتهاي مختلف زندگي فردي و اجتماعي مرتفع سازند.
روانشناسان رفتارگرا معتقدند، به منظور حذف يا اصلاح رفتارهاي نامناسب، بهتر است به افراد رفتارهاي مناسبي را آموزش داد تا بتوانند رفتارهاي مناسب آموخته شده را جايگزين رفتارهاي مخرب پيشين نمايند.
بنابراين راهكارهاي رفتاري، راهكارهايي هستند كه هم سعي در حذف و اصلاح رفتارهاي نا مناسب و مخرب افراد و هم سعي در ايجاد رفتارهاي مناسب و سودمند دارند.
راهبردهاي شناختي
1ـ خودآگاهي
به منظور برخورد مناسب با احساسات و هيجانات ناخوشايند، اولين گام خودآگاهي هيجاني است. شايد شنيدن مكرر يك موضوع خسته كننده باشد. ولي واقعيت اين است كه با تكرار كردن است كه ميتوان ماهر شد.
اولين قدم در مهاركردن احساساتي همچون خشم، غم، عصبانيت و ترس اين است كه به آن حالت آگاهي پيدا كنيم.
به منظور آگاهي يافتن به احساسات خود شناخت عوامل زير ضروري است:
الف) شناخت احساسات و عواطف به هنگام رويارويي با موقعيتهاي ناخوشايند.
ب) شناخت افكار و باورها.
ح) شناخت چگونگي تفسير رويدادها.
د) آگاهي يافتن از خواستهها و انتظارات خود.
الف) آگاهي يافتن از احساسات خود
افراد مختلف در برابر محركهاي مشابه دچار احساسات متفاوتي ميشوند. براي مثال فردي در مقابل يك محرك ناخوشايند احساس غمگيني ميكند و ديگري در مقابل همان محرك، خشمگين ميشود.
بهنظر شما دليل اين تفاوتهاي هيجاني چيست؟
همان طور كه بارها در مباحث مختلف اين كتاب تكرار شده، محققان معتقدند دو دليل عمده اين تفاوتها، تفاوتهاي ژنتيكي بين افراد و تفاوت در ساختار خانوادگي و سبك زندگي آنها است.
كودكان از طريق الگوبرداري از رفتار والدين خود، ياد ميگيرند كه چگونه با موقعيتها برخورد كنند. بهعبارت ديگر، كودك در برابر موقعيتهاي مختلف همان عكسالعملي را نشان ميدهد كه والدين او نشان ميدهند. با بزرگتر شدن كودك و ورود او به مدرسه، دوستان و همكلاسيها نيز در زمرهي افرادي قرار ميگيرند كه وي از رفتارهاي آنان تقليد ميكند.
در نهايت، بر مبناي همانند سازيهايي كه كودك با والدين و اطرافيان خود انجام ميدهد، يك الگوي رفتاري ـ هيجاني در او شكل ميگيرد. منظور از الگوي رفتاري ـ هيجاني دستورالعمل يا روشي است كه كودك در اختيار دارد و به هنگام مواجهه با رويدادهاي هيجان برانگيز مطابق آن دستورالعمل واكنشي نشان ميدهد. در غالب اوقات اين الگويي كه در كودكي آموخته شده تا بزرگسالي ادامه پيدا ميكند. اگر چه ممكن است بهدليل شرايط اجتماعي ـ فرهنگي شكل رفتارهاي فرد و چگونگي بروز آن تغيير كند، اما در الگوي رفتاري فرد تغيير چنداني حاصل نميشود. براي مثال كودكي كه آموخته است در مقابل موقعيتهاي ناخوشايند عصباني شود و فحاشي كند؛ در بزرگسالي هم در برابر موقعيتهاي ناخوشايند عصباني ميشود. در برابر چنين موقعيتهايي، فرد ممكن است به تكرار رفتارهاي آموخته شده دوران كودكي بپردازد. مثلاً فحاشي كند و يا بهدليل موقعيت خاص اجتماعي كه پيدا كرده پرخاشگري خود را به شكل جامعه پسندتري بروز دهد. براي مثال با غر زدن يا تأخير انداختن در انجام كارهاي ارباب رجوع پرخاشگري خود را نشان دهد.
آگاهي يافتن از اين مسأله كه “شخصيت من” بيشتر مستعد چه نوع احساساتي است؟ آيا من در مقابل محركهاي ناخوشايند، بيشتر عصباني ميشوم يا غمگين، خود گام بلندي در جهت مقابله با هيجانات ناخوشايند است.
علاوه بر اين، تحقيقات نشان داده كه افراد از نظر سطح هيجاني با يكديگر متفاوتند. گروهي در مواجهه با رويدادهاي مختلف زندگي، سريعاً برانگيخته شده و عكس العمل نشان ميدهند. اينان به اندك چيزي بسيار خوشحال و در برابر كوچكترين ناملايمات زندگي، احساسات ناخوشايندي همچون غمگيني، عصبانيت و خشم پيدا ميكنند، و عكس العملهاي آني و بدون تفكر از خود بروز ميدهند.
اما گروهي ديگر، برعكس، در مقابل رويدادهاي محيط پيرامون از حساسيت كمتري برخوردارند و ديرتر برانگيخته ميشوند. عكس العملهاي آني و شديد در اين گروه از افراد كمتر مشاهده ميشود.
مسلماً شناخت و آگاهي از اين واقعيت كه من از نظر سطح هيجاني چگونه انساني هستم؟ آيا به عكس العملهاي محيط پيرامون حساس هستم و در مقابل آنها سريعاً برانگيخته ميشوم يا نه؟ خود گامي بزرگ در جهت كنترل هيجانات است.
ب) آگاهي يافتن از افكار خود
شناخت و توجه به افكاري كه هنگام مواجهه با رويدادهاي ناخوشايند، در ذهن فرد فعال ميشوند، به او در شناخت هر چه بهتر خود و كنترل احساسات و هيجانات حاصله كمك ميكند.
روان شناسان معتقدند كه در مواجهه با موقعيتهاي ناخوشايند افكار مشخصي در ذهن فرد فعال ميشود كه به آنها افكار ناكارآمد ميگويند.
تعدادي از افكار ناكارآمد افراد در مواجهه با موقعيتهاي ناخوشايند در جدول زير آمده است.
[ چهار شنبه 8 تير 1390
] [ 13:31 ] [ میر محسن محمودی ] |
|