آموزش پیش از ازدواج‘ خانواده‘ مهارتهای زندگی‘ وغیره آموزشی
| ||||||||||||
|
مقدمه
آيا تا به حال اين سؤال را از خود كردهايد كه “من كيستم؟” “بهنظر ديگران من چهطور آدمي هستم؟” “آيا من واقعاً خودم را دوست دارم؟” “تا چه اندازه با سختيهاي زندگي كنار ميآيم؟” “چه اندازه نظر ديگران برايم مهم است؟” اينها سؤالاتي است كه افراد اغلب از خود ميپرسند. لازمهي جواب دادن به اين سؤالها “خودآگاهي” است. خودآگاهي به اين معني است كه افراد چگونه به خود نگاه ميكنند و براساس اين نگاه چه احساسي پيدا ميكنند.
داشتن خودآگاهي قوي بسيار مهم است. به اطرافيان خود دقت كنيد. آيا فردي را ميشناسيد كه از خودآگاهي خوبي برخوردار باشد؟ ويژگيهاي اين فرد را بهخاطر آوريد: آيا او فرد محبوبي است؟ آيا دوستاني دارد؟ آيا از تجربههاي خود درس ميگيرد؟ آيا فرد مسؤوليت پذيري است؟ آيا … ؟ جواب اين سؤالها و سؤالات مشابه به احتمال زياد، در همهي افرادي كه داراي خودآگاهي قوي هستند “بله” است. حال به افرادي فكر كنيد كه داراي خودآگاهي ضعيفياند: آيا محبوبيت كمي دارند؟ آيا فقط به ناتوانيهاي خود فكر ميكنند؟ آيا بيهدفاند؟ آيا … ؟ جواب اين سؤالات نيز “بله” است.
نوع خودآگاهي ما، پيشبيني كنندهي احساس رضايت ما از خودمان و زندگي است و به نظر ميرسد، كه احساس رضايت نيازي است كه تقريباً تمام فعاليتهاي ما معطوف به آن است؛ اينكه مراقب سلامتي خودمان باشيم و با تغذيه، ورزش و نظافت، سلامت خود را تأمين كنيم، اينكه سعي كنيم شغلي را بهدست آوريم كه هم به آن علاقمند باشيم و هم برآورنده نيازهاي روزمرهامان باشد، اينكه به ديگران كمك كنيم، اينكه به مسافرت برويم، اينكه … نايل شدن به تكتك اين هدفها منجر به احساس رضايت ما از خود خواهد شد. احساس راضي نبودن از خود، نشانهايست، كه به فرد هشدار ميدهد كه نياز به تغيير دارد. اصليترين و اساسيترين بخش اين تغيير با كار بر روي خودآگاهي شكل ميگيرد. ممكن است اين ذهنيت پيش بيايد كه پس از عمري با خود زيستن، ما قاعدتاً بايد خود را بشناسيم. ولي با كمال تعجب ميبينيم كه عدهي قليلي به اين مهم نايل آمدهاند. ما كمتر حاضريم وقتي را صرف اين كنيم كه ببينيم داراي چه خصوصياتي هستيم و بهندرت ميتوانيم بهطور منظم ارزشها، علايق، چيزهايي كه دوست نداريم، اساس باورهايمان يا سبك زندگيمان را تجزيه و تحليل كنيم. ما فقط در تكاپو هستيم كه كارهايي را كه ديروز انجام داديم، امروز كم و بيش تكرار كنيم و به احتمال همين عمل را فردا و روزهاي بعد هم انجام ميدهيم.
تعريف خودآگاهي
بهنظر شما منظور از خودآگاهي چيست؟
خودآگاهي يعني آگاهي يافتن و شناخت اجزاي وجود خود؛ شناخت اجزايي همچون خصوصيات ظاهري، احساسات، افكار و باورها، ارزشها، اهداف، گفتگوهاي دروني و نقاط قوت و ضعف خود. به عبارت سادهتر، اينكه شما از نظرظاهري چه ويژگيهايي داريد؟ از نظر عاطفي در چه شرايطي هستيد، آيا معمولاً گوشهگير و منزوي هستيد يا شلوغ و پر سر و صدا؟ چگونه به دنيا نگاه ميكنيد؟ چه افكار و باورهايي بر ذهن شما حاكم است؟ چه اهدافي را در زندگي دنبال ميكنيد؟ چه نقاط قوت و ضعف و يا چه ويژگيهاي مثبت يا منفي داريد؟ بسياري ديگر از اين موارد همگي جزء “خود” شما است. آگاهي يافتن از خود و ويژگيهاي آن يك مهارت است؛ و واداشتن خويشتن به نگريستن به خود، اولين قدم جهت آشنايي نزديك با جنبههاي مثبت و منفي خود محسوب ميشود.
اجزاء خودآگاهي
1) شناخت ويژگيهاي جسماني و بدني
يكي از عوامل موثر در شناخت خود، شناخت ويژگيهاي جسمي و بدني است. براي توجه هرچه بيشتر در آينهاي تمام قد به خود نگاه كنيد، آنچه خواهيد ديد ـ خانم يا آقايي خواهد بود با قد…، وزن…، رنگپوست…، مو … و سر و وضعي …، اينها ويژگيهايي فيزيكي شما هستند. ويژگيهايي كه حتي وقتي ديگران هم به شما نگاه ميكنند. آنها را تشخيص ميدهند.
در نظر هر يك از ما انسانها، برخي از ويژگيهاي ظاهريمان مثبت و برخي ديگر منفي در ديگر است. براي مثال “شما داشتن چشماني آبي را براي خود يك ويژگي مثبت ارزيابي ميكنيد، اما از اين كه كمي چاق هستيد احساس خوبي نداريد. علاوه بر اين، برخي از اين ويژگيهاي ظاهري قابل تغيير و برخي غير قابل تغيير و برخي ديگر تا حدودي قابل تغيير هستند.
شناخت ويژگيهاي ظاهري خود لازمه خودآگاهي است. شما ميتوانيد با تكيه بر نقاط مثبت خود و با احساس رضايت حاصل از اين نقاط قوت در جهت برطرف نمودن نقاط ضعف خويش اقدام نماييد.
تمرين:
جدول زير را به منظور آگاهي از چگونگي ويژگيهاي ظاهري خود تكميل نماييد.
ويژگيها قابل تغييرند تاحدودي قابل تغييرند غيرقابل تغييرند
1- رنگ چشم
2- قد
3- آرايش مو
4-
5-
6-
7-
8-
9-
2) شناخت تواناييها و مهارتهاي خود
1ـ2ـ شناخت نقاط قوت خود
الف) شناخت خصوصيات و ويژگيهاي مثبت خود
ب) شناخت توانمنديهاي خود
ج) شناخت پيشرفتها و موفقيتهاي خود
2-2 شناخت نقاط ضعف
شناخت نقاط قوت خود
الف) شناخت خصوصيات و ويژگيهاي مثبت خود
همه ما يكسري ويژگيها وخصوصيات خوب داريم. هيچ كس نيست كه هيچ ويژگي خوبي نداشته باشد. برخي از اين ويژگيها براي شما كاملاً آشكار است و برخي ديگر را به خوبي نميشناسيد و بايد آنها را كشف كنيد. خصوصيات و ويژگيهاي مثبت زيادي در درون ما وجود دارند كه خودمان آنها را نميشناسيم، اما دوستانمان و اطرافيانمان از آنها آگاهاند. بنابراين ميتوانيم با دوستان خود مشورت كرده و با كمك آنها اين ويژگيها را پيدا كنيم. آگاهي داشتن از ويژگيهاي مثبت به ما اعتماد به نفس ميدهد و كمك ميكند تا بتوانيم با خودمان ارتباط خوبي برقرار كنيم.
ب) شناخت توانمنديها و استعدادهاي خود
هر كدام از ما استعدادها و تواناييهايي زيادي داريم، كه باعث ميشود در كارهاي بسياري موفق باشيم. مثلاً بتوانيم روابط اجتماعي خوبي را با ديگران برقرار كنيم، شناگر قابلي باشيم و غيره. اما نبايد فكر كنيم استعداد در يك زمينهي خاص به معناي كامل بودن و بهترين بودن در آن زمينه است. براي مثال نبايد فكر كنيم، كه حتماً بايد مثل يك نقاش بزرگ نقاشي كنيم تا بگوييم نقاشي من خوب است و يا نبايد مثل يك قهرمان شنا باشيم تا فكر كنيم كه در ورزش شنا خوب هستيم.
با آگاهي يافتن از استعدادهاي خود ميتوانيم آنها را در درون خود پرورش داده و به توانمندي مشخص و كارآمدي تبديل نماييم. آگاهي داشتن از توانمنديهاي خود و پرورش هر چه بهتر آنها به فرد جسارت و قدرت ميبخشد و اعتماد به خود و خود باوري را در او افزايش ميدهد و منجر به اين ميشود كه فرد از خود پنداره مثبتي برخوردار باشد.
ج) شناخت پيشرفتها و موفقيتهاي خود
هر يك از ما از زمان تولد تا به حال كارهاي زيادي انجام دادهايم و موفقيتها و پيشرفتهاي زيادي هم داشتهايم. بهنظر شما منظور از موفقيت و پيشرفت چيست؟ شما تا به حال چه كاري انجام دادهايد كه در آن موفق بودهايد؟ يا در چه كارهايي پيشرفت داشتهايد؟
واقعيت امر اين است كه موفقيتها و پيشرفتهاي ما به يكسري كارهاي بزرگ و عجيب مثل كشف جديدترين عنصر شيمي، يا يك اختراع عجيب و غريب محدود نميشود. بلكه منظور از پيشرفت و موفقيت انجام يكسري كارهاي معمولي زندگي است. مثلاً اولين باري كه توانستيم بدون كمك دوچرخه سواري كنيم، اولين باري كه توانستيم بند كفشهايمان را به تنهايي ببنديم و موفقيتهاي بالاتر، مثل اولين باري كه ياد گرفتيم بخوانيم و بنويسيم و باز هم موفقيتهاي بالاتر مثل پيدا كردن شغل، انتخاب همسر، همه و همه جزء پيشرفتها و موفقيتهاي زندگي ما محسوب ميشوند.
اگر شما توانستيد خصوصيات و ويژگيها، تواناييها و استعدادها، پيشرفتها و موفقيتهاي خود را بشناسيد و اگر توانستيد به اين شناخت نايل گرديد، كه منظور از خصوصيات، استعدادها و موفقيتها، چيزهاي خيلي بزرگ نيست، بلكه كوچكترين ويژگيهاي مثبت شما نيز بسيار با اهميت است و اگر مسؤوليت تلاش در جهت شناخت هر چه بهتر خود را قبول كرديد، آن گاه آگاهي شما از خودتان صحيح و واقعي خواهد بود. مسلماً در چنين شرايطي خودتان را بهتر ميشناسيد و بهتر ميتوانيد از توانمنديهاي خود استفاده كنيد. مجموعه اين آگاهيها باعث ميشود كه احساس خوبي نسبت به خود پيدا كنيد و به خود و تواناييهايتان احترام بگذاريد.
اما علاوه بر شناخت نقاط قوت خود، شناخت نقاط ضعف نيز شرط لازم براي شناخت هر چه بهتر خود است.
شناخت نقاط ضعف خود
آيا فكر ميكنيد، ميتوانيد فردي را پيدا كنيد كه همه ويژگيهاي او مثبت باشد؟ آيا كسي پيدا ميشود كه همه كارها را خوب انجام دهد؟ آيا يك ورزشكار در همه رشتههاي ورزشي قهرمان است؟ مثلاً يك دونده كه در مسابقات دو مدال طلا كسب كرده در مسابقات وزنهبرداري هم بايد طلا ببرد؟ آيا يك خطاط خوب بايد در نقاشي و مجسمه سازي و يا شعر هم خوب باشد؟ آيا تا به حال پيش آمده است كه كاري را خوب انجام ندهيد؟ آيا تا به حال به خاطر بعضي از ويژگيهاي خود يا كاري كه نتوانستهايد خوب انجام دهيد از دست خود عصباني شدهايد؟ آيا تا به حال شده كه دلتان بخواهد بهجاي كس ديگري مثل همكار، رييس و يا دوست خود باشيد؟
واقعيت اين است كه توانايي ما انسانها محدود است و همه انسانها در برخي موقعيتها ضعيف عمل ميكنند و ضعفهايي دارند. اشتباه كردن و ضعف داشتن در هر فرد كاملاً عادي و طبيعي است. اما شناخت نقاط ضعف خود و پذيرش آنها و دروني ساختن اين باور كه هر كس ميتواند اشتباه كند و از اشتباهات خود چيزهاي جديدي ياد بگيرد كاملاً ضروري و شرط لازم براي پيشرفت است. زماني كه شما خودتان را شناختيد ـ ويژگيهاي مثبت و منفي خود را و استعدادها و تواناييهاي خود را ـ و زماني كه توانستيد خودتان را با همه نقاط قوت و ضعف خود بپذيريد و دوست بداريد؛ آن وقت ميتوانيد با تكيه بر اين خودآگاهي واقعي در مسير پر پيچ و خم زندگي با موفقيت و اعتماد به خود و عزت نفس حركت كنيد. مسلماً در چنين شرايطي شما از بهداشترواني بالايي برخوردار خواهيد بود.
تمرين:
نامهاي به خود بنويسيد. در اين نامه سعي كنيد تمام ويژگيهاي مثبت، استعدادها و موفقيتهاي خود را بيان داريد و همچنين نقاط ضعف و جنبههايي از وجود خود را كه فكر ميكنيد نياز داريد روي آنها كار و تمرين بيشتري انجام دهيد بيان كنيد.
3ـ شناخت افكار و گفتگوهاي دروني خود
همان طور كه قبلاً اشاره شد، همه ما نقاط ضعف و قوتي داريم. در بعضي از كارها خيلي خوب هستيم و بعضي از كارها را نيز خوب انجام نميدهيم. بسياري از ما انسانها آنگاه كه كارهايمان را خوب انجام نميدهيم، از دست خود عصباني شده و خود را سرزنش ميكنيم، جملاتي مثل “من بياستعداد و دست پا چلفتي هستم، من به درد هيچ كاري نميخورم و غيره.”
محققان معتقدند كه در موقعيتهاي مختلف زندگي (چه خوشايند و چه ناخوشايند) در ذهن هر يك از ما افكاري اتوماتيكوار فعال ميشوند و به شكل گفتگوهاي دروني خود را نشان ميدهند[1].
شايد هر يك از شما بارها و بارها تجربه كرده باشيد كه به هنگام مواجهه با اندك شرايط ناخوشايندي، افكار خاصي در ذهنتان فعال شده و صحبتهاي نااميد كننده و تحقير كنندهاي از درون خود شنيدهايد. صحبتهايي مثل اين كه “من نميتوانم اين كار را انجام دهم، دوباره شكست خواهم خورد، هر كس ديگري بهتر از من عمل ميكند، همه از من بهتر هستندو ….” اين صداي دروني بهطرز خودكار و اتوماتيك مثل يك نوار ضبط صوت عمل ميكند. اما اين صداي دروني ميتواند مثبت هم باشد. صداهاي دروني مثبت به مثابه يك تشويق هستند. مثلاً بهجاي اين كه به خود بگوييم من ميدانم كه من اصلاً استعداد نقاشي ندارم به خود بگوييم؛ من نميتوانم خيلي خوب نقاشي كنم اما در خطاطي واقعاً خوب هستم؛ در ضمن هيچ وقت به صورت جدي تمرين نقاشي نكردهام. ميتوانم بيشتر تمرين كنم.
همان طور كه ملاحظه ميكنيد. گفتگوهاي دروني منفي يا افكار منفي به احساسات ما صدمه ميزنند و ما را در شكها و ترسهايمان باقي نگه ميدارند، در حاليكه گفتگوهاي دروني مثبت، در ما احساسات در ما مثبت بهوجود ميآورند و ما را تشويق به انجام كارهاي جديد ميكنند، گفتگوي دروني مثبت به ما شجاعت اقدام ميبخشد.
با شناخت گفتگوهاي دروني منفي خود، ميتوانيم در هر موقعيتي آن گاه كه اين افكار شروع به فعال شدن مينمايند، به خود يادآور شويم كه همه اينها ساخته و پرداخته “ذهن توست”؛ با دادن فرمان ايست به مغز، ميتوان از ادامه اين افكار جلوگيري كرد و به جاي آنها پيامهاي مثبتي به خود داد.
از آنچه تا كنون بيان شد، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه بين افكار، احساسات و رفتار، ارتباطي تنگاتنگ وجود دارد، اما اين ارتباط خطي نيست. (يعني افكار احساسات رفتار،) بلكه اين ارتباط يك ارتباط تعاملي است كه هر جزء آن بر ديگري اثر ميگذارد.
با آگاهي يافتن بر اين واقعيت كه افكار ما، احساسات و رفتار ما را تحت تأثير قرار ميدهد و با تلاش در جهت شناخت هر چه بهتر افكار و گفتگوهاي دروني خود، گامي بزرگ در جهت شناخت خود برداشتهايم.
تمرين:
هر يك از موقعيتهاي زير را خوانده و بنويسيد كه گفتار دروني شما در هر موقعيت چيست.
1ـ وقتي در مقابل همكار جديد خود مرتكب اشتباه ميشويد.
گفتگوي دروني …………
2ـ وقتي براي اولين بار كاري را انجام مي دهيد و آن را مشكل مييابيد.
گفتگوي دروني …………
3ـ وقتي فراموش ميكنيد كاري را كه قول دادهايد انجام دهيد.
گفتگوي دروني …………
4ـ وقتي وارد جلسهاي ميشويد و هيچكدام از حاضرين را نميشناسيد.
گفتگوي دروني …………
5ـ وقتي رييستان شما را صدا ميزند و علت آن را نميدانيد.
گفتگوي دروني …………
تمرين:
در طول اين هفته به گفتگوهاي دروني خود توجه كنيد، آنها را يادداشت نمايند، و ببينيد هر كدام از اين گفتگوها چه احساسي در شما به وجود آوردهاند. احساسات حاصله را نيز يادداشت كنيد.
تمرين:
در طول اين هفته سعي كنيد براي گفتگوهاي دروني منفي خود جايگزيني از گفتگوهاي دروني مثبت بيابيد و به چگونگي تغيير احساس حاكم برخود توجه كنيد.
4ـ شناخت افكار، باورها و ارزشهاي خود
در طول روز چند بار جملاتي مثل، به نظر من، به عقيدهي من، من فكر ميكنم، و غيره را به كار ميبريد؟ جملاتي از اين دست نشان ميدهد كه ما دربارهي موضوعات مختلف ايدهها، نظرات و باورهايي داريم. باورهاي ما افكاري هستند، كه آنها را صحيح تلقي نموده و دوست داريم بر مبناي آنها عمل كنيم. اما منظور از ارزشها چيست؟ ارزشهاي ما ملاكها و معيارهايي هستند كه ما بوسيله آن باورها، افكار و رفتار خود و ديگران و امور پيراموني را ارزيابي ميكنيم ايدهالها و آرمانهاي ما، يعني چيزهايي كه دوست داريم به آنها برسيم، بسياري از مواقع ريشه در ارزشهاي ما دارند.
اما اين باورها و ارزشها چگونه شكل ميگيرند؟
واقعيت اين است كه هر يك از ما براساس خانوادهاي كه در آن تربيت ميشويم، معاشريني كه براي خود بر ميگزينيم، اجتماعي كه در آن زندگي ميكنيم، مذهبي كه داريم و ديگر اطلاعاتي كه به صور گوناگون كسب ميكنيم، صاحب افكاري ميشويم. مجموعه افكار ما باورهاي ما را ميسازند و مجموعهاي از اين باورها، ارزشهاي ما را ميسازند.
روانشناسان معتقدند، افكار، باورها و ارزشهايي كه به صور مختلف كسب نمودهايم چارچوبها و ساختارهايي را در ذهن ما ميسازند و ما براساس اين چارچوبها يا ساختارهاي ذهني اطلاعات دريافتي از محيط پيرامون را پردازش ميكنيم. بنابراين ميتوان چنين گفت كه ما اطلاعات محيط پيرامون خود را به صورت خام ادراك نميكنيم، بلكه ذهن هر يك از ما داراي چارچوبها يا ساختارهايي است كه بر مبناي آن به دنيا و محيط پيرانمان مينگريم. براي مثال ذهن هر يك از ما در خصوص مسايل اجتماعي ساختاري خاص خود دارد، به همين ترتيب در خصوص مسايل مذهبي چارچوب و ساختار ديگري دارد كه اگر چه در خيلي مواقع اين ساختارها با يكديگر همپوشي دارند، اما هر يك بهصورتي جداگانه عمل ميكنند و ما براساس اين ساختارها اطلاعات دريافتي را ادراك ميكنيم. مجموعهي اين ساختارها، نگرش ما به زندگي را ميسازد.
همانطور كه متوجه شدهايد اين ساختارهاي ذهني در افراد مختلف متفاوت است و به همين دليل نگرش افراد مختلف نيز به زندگي با يكديگر فرق ميكند.
اما آيا به نظر شما اين ساختارهاي ذهني و نحوه نگرش ما به زندگي امري ثابت و مطلق است و يا قابليت تغيير دارد؟
تحقيقات نشان دادهاند، كه ساختارهاي ذهني و نحوهي نگرش افراد به زندگي قابليت تغيير دارند و افراد ميتوانند هر كجا لازم باشد با تغيير در افكار و باورهاي خود به اصلاح و تعديل ساختارهاي ذهني خود بپردازند. براي مثال، مريم دختر جواني است كه بر مبناي خانوادهاي كه در آن تربيت شده، دوستاني كه از كودكي برگزيده، جاهايي كه رفته و كتابهايي كه خوانده، اين باور در او شكل گرفته كه سرنوشت ما از پيش تعيين شده است. هر چه خدا بخواهد همان ميشود و تلاش و كوشش ما انسانها هم هيچ فايدهاي ندارد. فقط بايد نماز خواند و دعا كرد و توشهي آخرت براي خود جمعآوري نمود. مريم بر مبناي افكار و باورهايي كه از كودكي فرا گرفته، ساختار ذهني خاصي را از همان كودكي براي خود ساخته است. يك ساختار ذهني با مضموني همچون جبرگرايي و عدم اختيار انسان، بنابراين او هميشه به مسجد ميرود و شبها تا ديروقت به عبادت مشغول است و مدام در پي جذب اطلاعاتي است كه افكار و باورها و ارزشهاي او را تأييد نمايند. اما بهتدريج او با افراد جديدي آشنا ميشود كه عليرغم تفاوتهاي عقيدتي كه با او دارند، بسيار دوستداشتني هستند، افرادي موفق و پر تلاش و با پشتكار. دوستان جديد او افراد مؤمني هستند كه از ياد خدا غافل نميشوند، اما بر اين باورند كه مسؤوليت زندگي هر كس بر عهدهي خودش است و در اين ميان از الطاف الهي نبايد غافل بود. به همين دليل هم سخت كار ميكنند و هم همواره خدا را به كمك ميطلبند و شاكر و سپاسگذار اويند. بر اثر اين مشاهده مريم به فكر فرو ميرود و اين فرضيه در ذهنش فعال ميشود، كه شايد افكار و باورهاي من كاملاً هم صحيح نباشد. به همين دليل معاشرت خود را با اين گروه بيشتر ميكند، به جمعآوري و مطالعه كتابهاي مختلف ميپردازد و بدين ترتيب زمينه را براي ايجاد تغيير و اصلاح افكار و باورها و نهايتاً ساختارهاي ذهني خود فراهم ميسازد. آگاهي يافتن از افكار، باورها و ارزشها و ساختار ذهني خود، و آگاهي يافتن از اين واقعيت كه افكار و باورها و ساختارهاي ذهني ما قابليت انعطاف دارند؛ تأثير بسياري در شناخت هر چه بهتر ما از خود و رشد و پرورش خودآگاهي ما دارد.
5ـ شناخت اهداف خود
به نظر شما هدف چيست؟
به طور كلي ميتوان گفت: هدف جايي است كه ميخواهيم به آن برسيم، و براي رسيدن به آن برنامهريزي ميكنيم. بهعبارت ديگر، ميتوان گفت: هدف غايتي است كه فرد آن را آگاهانه و به منظور رسيدن به يك مصلحت، صرفه و يا سود ـ چه مادي و چه معنوي ـ انتخاب ميكند.
واقعيت اين است، كه هر يك از ما انسانها در طول زندگي هدفهايي براي خود برميگزينيم و در جهت رسيدن به آن اهداف تلاش ميكنيم. اين هدفها ميتواند واقعبينانه باشد يا نباشد. مسلماً هر چقدر شناخت ما از خودمان واقعيتر باشد هدفي را هم كه براي خود برميگزنيم واقعبينانهتر خواهد بود و احتمال دستيابي به آن بيشتر است. رسيدن به هدف بر خود باوري و شناخت ما از خود اثر مثبتي ميگذارد. اما اگر شناخت ما از خودمان غير واقعي باشد، هدفي را هم كه براي خود برميگزينيم واقع بينانهي نخواهد بود. در چنين شرايطي، احتمال اين كه در رسيدن به هدف خود موفق باشيم بسيار كم است و همانطور كه همهي شما ميدانيد، شكست در رسيدن به اهداف بر اعتماد به نفس و خود باوري ما اثر منفي ميگذارد. محققان معتقدند، يكي از مهمترين شرايط لازم براي رسيدن به يك هدف تقسيمبندي كردن آن است. يعني افراد ميتوانند هدف خود را از غالب كلي آن خارج ساخته و آن را به اجزايش تقسيم نمايند.
الف) اهداف كوتاه مدت ب) اهداف ميان مدت د) اهداف بلند مدت
براي مثال، تصور كنيد دوستي داريد كه به كار خياطي بسيار علاقمند است و آموزش خاصي هم در اين خصوص نديده است. اما ميخواهد با يك برنامهريزي هدفمند در اين حرفه متبحر شده و يك كارگاه خياطي بزند. براي رسيدن به اين هدف او ميتواند اهداف خود را به سه دسته تقسيم كند.
الف) اهداف كوتاه مدت
- ثبت نام در دورههاي آموزشي خياطي
- دنبال كردن با علاقه و مشتاقانهي كلاسها
-
-
ب) هدف ميان مدت
- قبول كردن كارهايي با قيمت خيلي پايين در ميان اقوام، دوستان وآشنايان
- تلاش براي پيدا كردن كار در كارگاههاي خياطي، با دست مزد پايين
-
-
ج) هدف بلند مدت
[ سه شنبه 14 تير 1390
] [ 18:33 ] [ میر محسن محمودی ] |
|