گنجيني از باغ معرفت

آموزش پیش از ازدواج‘ خانواده‘ مهارتهای زندگی‘ وغیره
آموزشی
نويسندگان
جدیدترین مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آموزش پیش از ازدواج‘ خانواده‘ مهارتهای زندگیو آدرس mahmoodi.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





    

نادان پيوسته از گذشته لاف مي زنند وخردمند درانديشه حالند وديوانگان سخن آينده رابر زبان مي آورند.

از دست دادن وقت بدان ماند كه كس گويد اين درخت رابركن ،هرچه انديشه كند كه بركند، نتواند گويد صبر كنم تاقوت يابم پس هرقدر صبر كند درخت نيز قوي تر گردد واوضعيف تر شود وكندن آن درخت دشوارتر.

يك زمان غافل شدم، صدسال راهم دور شد.

يك دليل بزرگ براي اثبات وقت شناسي، كوتاه كردن صحبت درتلفن است.

زندگي را در همين لحظه بگذران طوري كه اگر چيزي از آن باقي ماند ارزش به جاي ماندن را داشته باشد.

اگر ثروتمند نيستي مهم نيست ، بسياري از مردم ثروتمند نيستند.، اگر سالم نيستي ، هستند افرادي كه با معلوليت وبيماري زندگي مي كننداگر زيبانيستي برخورد درست با زشتي هم وجودارد اگر جوان نيستي همه چهره پيري مواجه مي شوند اگر تحصيلات عالي نداري باكمي سواد هم مي توان زندگي كرد اگر قدرت سياسي ومقام نداري مشاغل مهم متعلق به معدودي انسان هاست امااگر عزت نفس نداري برو بمير كه هيچ نداري.

بدترين كلمات (( تمي توانم )) نمي دانم)) ونمي شود)) است

چرا مي خواهيد كارايي وتوانايي خود را محدود به اين ضرب المثل كنيد كه: پايت را از گليمت درازتر نكن شما مي توانيد پايتان رااز گليمتان درازتر كنيد ونگران هم نباشيد.

 

ازحكيمي پرسيدند : چه چيزي از همه آ سانتر است؟

گفت: نصيحت كردن.

پرسيدند: چه چيزياز همه مشكلتراست؟

گفت: خودراشناختن

پرسيدند: چه چيزي از همه عاقلانه تر است؟

گفت: استفاده از تجربيات ديگران وزمان.

روزي فارابي به طور ناشناس وارد مجلسي شد وبر جاي امير نشست . امير خشمگين شد وبه زبان مخصوصيغلامانرا گت تا اورا بيرون كنند فارابي با همان زبان پاسخ داد : آنقدر در خراب كردن عجله نكنيد وكمي هم به فكر ساختن باشيد امير سيف الدوله با تعجب به اوگفت آيا اين زبان را مي داند؟ وفارابي بر نواختن آنها ايراد گرفت وسازي عجيب درآورد وآن راسرهم كرد وبعد قطعه اي نواخت كه همه رابه اشتياق وخنده آورد وسپس قطعه اي ديگر نواخت كه همه را آرلام وكم كم به خواب برد.

 

هيچ چيز مثل زبان سزاوار زندان نيست

اگر واقعا پي ببريم هركلمه اي كه از دهان خارج مي شود به منزله سنگي است كه در بناي دوستي ودشمني به كار مي رود آنوقت ما سعي خواهيم كرد كه سخن بيهوده وبي ارزش از دهانمان خارج نشود.

روزي مرد فقيري به محكمه قاضي رفت وگفت : اي قاضي عادل دستم به دامنت قاضي گفت اي مرد خجالت بكش من دامن به پاي ندارم مرد گفت بي سوادي مرا ببخش دستم به شلوارتان قاضي گفت نمي خواهد به نقطه اي از ما آويزان شوي حرفت را بزن مرد فقير گفت خوب من چه كنم ؟ مرد فقير گفت : آخر نصف ديگرش را نيز گاو بي وجدانم خورد . قاضي گفت : ابله خر وگاو حيوانند . من كه نمي توانم بر عليه آنها حكمي صادر كنم . مرد فقير گفت آخر بز بي وجدانم هم تمام كلمهاي باغچه را خورد قاضي عصباني شد وفرياد زد اي ديوانه اگر از حيوان ديگري شكايت داري نزد دامپزشك برو اينجا محكمه عدالت است ووجدان بازيچه دست حيوانات تونيست. مرد فقير گفت : باشد برعليه حيواناتم حكمي ندهيد حيوانات وجدان ندارند ولي ديروز حاكم با وجدان شهر آمد وخر وگاو وبز بي وجدانم را با خود برد،اين را چه مي گوييد؟ قاضي دستي به ريشش كشيد وبر جايش نشست واز شرم خاموش شد.

 

اگر كله خامي هم مثل شكم خالي سروصدا مي كرد، آدم خيلي عاقلتر از اينها بود.

از كسي كه نمي داند كه نمي داند برحذر باش. به كسي كه نمي داند ولي مي داند كه نمي داند تعليم بده كسي را كه ميداند ونمي داند روشنش كن از كسي كه مي داند كه مي داند پيروي كن  

ابله را از شش چيز مي توان باز شناخت: خشم بي سبب – سخن بي حاصل – تغيير بي ترقي – تجسس بي دليل – اعتماد كردن به بيگانه ودشمن را به جاي دوست گرفتن.

فاضلي به يكي از دوستان صاحب راز خود نامه مي نوشت شخصي پهلوي او نسشته بود وبه گوشه چشم نوشته اورا مي خواند بروي دشوار آمد  بنوشتاگر در پهلوي من دزدي ننشسته بودي ونوشته مرا نمي خواندي همه اسرار خود را بنوشتمي آن شخص گفت والله مولانا نامه تو را نمي خواندم گفت اي نادان پس از كجا دانستي كه ياد تو درنامه است.

باهم بينديشيم

روزي نادر شاه با سيد هاشم خاركن از علما بنام بود در نجف ملاقات كرد. نادر خطاب به سيد هاشم گفت : شما واقعاً همت كرده ايد كه از دنيا گذشته ايد. سيد هاشم با همان وقار وآرامش روحاني مخصوص به خود گفت : برعكس شما همت كرده ايد كه از آخرت گذشته ايد.

 افسانه اي قديمي منسوب به ايرانيان است به نام نارنج وترنج كه مي گويد.

روزگاري شاهزاده اي دلير مي زيست كه قصد داشت با دختر شاه پريان ازدواج كند پس جادوگري به او مي گويد به نارنجستان ديوها برو وقبل از سپيده دمنارنجي ا درخت بچين وآن را به نيم كن .آنگاه پري نارنج از آن بيرون مي آيد .شاهزاده چنين مي كند وبراي به دست آوردن همسر دلخواهش ورسيدن به نارنجستان ديوهاي بي شماري را مي كشد ورنجها وسختي هاي زيادي تحمل م كند او دوباره تلاش مي كند وموفق نمي شود اما بدون مايوس شدن به تلاش براي رسيدن به معشوق ادامه مي دهد ودر سومين بار موفق بار موفق به يافتن پري و ازدواج با او مي شود.

بخنديد تا دنيا به شما بخندد اخلاق شوخ وروح شاد جسم انسان ر ا هميشه جوان وسالم نگه مي دارد زيرا شوخ طبعي وسبك روحي براي بدن آدمي درحكم نورخورشيد براي گياهان است وهمانگونه كه آفتاب جان تازه به گياه مي دهد سرخوشي ونشاط هم روح تازه دركالبد. بشر مي دهد.

اگر به ديگران علاق نشان بدهيد ظرف دوماه دوستان زيادي واهيد يافت تا اينكه دوسال تلاش كنيد ديگران را به خود علاقمندسازيد.

بدون شوخي زندگي ناخوشايند است.

بدون شهامت زندگي سخت است .بدون عشق زندگي نااميد كننده است ولي بدون دوست زندگي ير ممكن است.وكساني هستند كه مي بخشند وا ز رنج ولذت فارغ هستند وسوداي فضيلت وتقوا نيز در سر ندارند همچون درخت عطر آگين ( مورد) كه در دره اي دور شميم ان پرورش را به هر نفس به دست نسيم مي سپارد خداوند با دستهاي چنين بخشندگاني با آدميان سخن مي گويد واز پشت چشم آنان برزمين لبخند مي زند.

پيرزن وخدا

پيرزن با تقوايي در خواب خداراديد وبه اوگفت خدايا من خيلي تنها هستم آيا مهمان خانه من مي شوي  ؟ خدا قبول كرد وبه اوگفت كه فردا به ديدنش خواهد آمد.

پيرزن از خواب بيدار شد با عجله شروع به جارو كردن خانه كرد رفت وچند نان تازه خريد وخوشمزه ترين غذايي را كه بلد بود پخت سپس نشست ومنتظر ماند چند دقيقه بعد درب خانه به صدا در آمد پيرزن به عجله به طرف در ب رفت وآن را باز كرد پشت درب پيرمرد فقيري بود پيرمرد از او خواست تا غذايي به اوبدهد پيرزن با عصبانيت سرفقير داد زد ودرب رابست.

نيم ساعت بعد بازدرب خانه به صدا در آمد پيرزن دوباره درب را بازكرد.

اين بار كودكي بود كه از سرمامي لرزيد از او خواست تا از سرما پناهش دهد . پيرزن با ناراحتي درب را بست وغرغر كنان به خانه برگشت.

نزديك غروب بارديگردرب خانه بصدا در آمد. اين بار پيرزن مطمئن بود كه خدا آمده پس با عجله به سوي در ب دويد درب را بازكرد ولي با رنيز زن فقيري پشت در ب بود زن از او كمي پول خواست تا بري كودكان گرسنه اش غذا بخرد پيرزن كه خيلي عصباني شده بود با داد وفرياد زن فقير را دور كرد.

شب شد ولي خدا نيامد پيرزن نااميد شد ورفت كه بخوابد در خواب بار ديگر خداراديد پيرزن با ناراحتي به خدا گفت خدايا مگر توقول نداده بودي كه امرورز به ديدنم ميايي ؟ خدا جواب داد . بلهولي من سه بار به درب خانه ات آمدم وتوهر سه بار درب را به رويم بستي.

يك گله گرگ به پرتگاه پشت جنگل رفتند پس دوتا از گرگها ليز خوردند ودر پرتگاه آويزان شدند گدگهايي كه بالا بودند فرياد مي زدند آهاي الكي تلاش نكنيد فقط مرگتان را دردناك تر خواهيد كرد تا به حال هيچ جانوري از اين پرتگاه زنده بيرئژون نيامده است.

يكي از گرگها نااميد شد وبه قعر دره سقوط كرد ومرد گرگ ديگر بيشتر وبيشتر تلاش رد وهرچه سرش دادمي زدند كه بي فايده است بيشتر تلاش مي كرد تا خسته ودرمانده از پرتگاه نجات پيدا كرد وبه عنوان تشكر گرگها را ليس زد.

گرگها گفتند چرا از ما تشكر مي كني اراده وپشتكار خودت موجب نجاتت شد ولي در همين موقع بود كه فهميدند گرگ نات يافته كاملا كر بوده وفكر مي كرده  آنهاتشويقشمي كنند تا از خطر نجات پيدا كند.

پيش تر كه مذهب قوي بود وعلم ضعيف انسان جادورا با دارو اشتباه مي گرفت حال كه علم قوي استومذهب ضعيف انسان دارو را با جادو اشتباه مي گيرد.

شغالي از خانه پيرزني مرغي دزديد پيرزن در عقب او نفرين كنان فرياد مي كرد اي واي مرغ دومني مرا اشتغال از اينمبالغهسخت در غضب شد واز غايت تعجب وغضب به پيرزن دشنام داد.در آن ميان روباهي به شغال رسيد و گفت چرا اينقدر برافروخته اي گفت ببين اين پيرزن چقدر دروغ مي گويد وبده ببينم چقدر سنگين است ووقتي مرغ را گرفت پا به فرار نهاد وگفت : به پيرزن بگو مرغ را به پاي من چهار من حساب كند.

اولين هديه قدرت است. هرگاه به آن نياز داشتي آن را به ياد آور

دومين هديه زيبايي است شايد رفتارهايت عمق آن را منعكس سازند

سومين هديه شجاعت است . شايد گفتار ورفتارت توام با اطمينان باشد واز شجاعت براي ادامه مسيرت استفاده كني

چهارمين هديه حس همدردي است شايد با خودوديگران مهربان باشي شايد اشتباهات خود وديگران را ببخشي وعف كني

پنجمين هديه اميداست از ميان هر فصل وگذرگاه شايد به لطف زندگي اعتماد كني

ششمين هديه شادي است اين هديه مي تواند قلبت را بگشايد وبا نور لبريز سازد.

هفتمين هديه استعداد است. شايد توانايي هاي ويژه خود را كشف كني وآنها را به سوي دنياي بهتري رهنمون سازي

هشتمين هديه قدرت تخيل است. شايد اين موهبت ، تصورات وروياها يت را تغذيه كند.

نهمين هديه تحسين وتكريم است . شايد از شگفتي وجود خودت ومعجزه آفرينش قدرداني كني

دهمين هديه عقل وخرد است خردمندي به همراه دانش تورا به سوس درك وفهم سوق مي دهد شايد كلام آرام را بشنوي

يازدهمين هديه عشق است. اين موهبت زماني رشد وتوسعهخواهد يافت كه آن را به ديگران نيز هديه دهي.

دوازدهمين هديه ايمان واعتقاد است. شايد باور داشته باشي

اينك دوازده هديه تولد را شناختي از آنها به خوبي استفاده كرده  وخود واقعي ات را كشف كن

<span lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-hansi-theme-font: minor-latin; mso-bidi-
چاپ این صفحه

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 1 فروردين 1398 ] [ 8:17 ] [ میر محسن محمودی ]

درباره وبلاگ

به وبلاگ خودتان خوش آمدید >mohsen_mir@mihanmail.ir
امکانات وب