در دنیای پرهیاهوی امروز تقریبا همه ما گاهی از یکدیگر میرنجیم، بیآنکه بخواهیم، یکدیگر را میآزاریم و در موقعیتها و شرایطی قرار میگیریم که برایمان بسیار ناراحتکننده یا غیرقابل تحمل است. اما واقعا چرا اینگونه است؟
چرا اجازه میدهیم شرایط بیرون و اطرافیانمان اینگونه ما را آزردهخاطر و آسیبپذیر کند؟ در این میان چهکسی مقصر است؛ ما که شاید بیش از حد حساس شدهایم یا دیگران که بهخود اجازه میدهند اینگونه با ما رفتار کنند؟ با اندکی تامل درمییابیم که تقریبا غیرممکن است کاری کنیم که دیگران همیشه آنگونه که ما میخواهیم با ما رفتار کنند یا هرگز ناراحتمان نکنند. پس بهترین راه این است که نحوه پاسخدهی خودمان را با شرایط بیرونی بهدرستی هدایت کنیم. اما توجه داشته باشیم که نباید بهدنبال راهحل فوری بگردیم زیرا اگر میخواهیم نتیجه خوبی بگیریم، باید با صبر و حوصله زیاد تکنیکهای مناسبی را بهکار ببندیم.
در واکنش و برخورد با دیگران هنگامی که بعضی احساسات مانند خشم، اضطراب، خستگی یا احساس گناه بر ما غلبه میکنند، نمیتوانیم واکنش مناسبی داشته باشیم. مثلا اگر در یک مصاحبه شغلی یا هنگام گفتوگو با شخصی مهم بیش از حد دچار ترس، اضطراب یا نگرانی شوید، نمیتوانید بهگونهای مۆثر و موفقیتآمیز عمل کنید. بنابراین از موقعیتی که در آن قرار گرفتهاید میرنجید و آزردهخاطر میشوید.
هر روز هزاران عامل ناراحتکننده اطراف ما وجود دارد. اما اگر تصمیم داشته باشیم واکنش درستی در مقابل آنها داشته باشیم، نباید بگذاریم به راحتی ما را برنجانند. در واقع هیچچیز نمیتواند ما را ناراحت کند، مگر اینکه خودمان اجازه دهیم این اتفاق بیفتد. بنابراین باید ببینیم در یک موقعیت ناراحتکننده چه عواملی باعث میشوند ما واکنش نامناسب یا تندی داشته باشیم. ابتدا بهنظر میرسد وقتی در برابر موقعیت یا شخص خاصی قرار میگیریم احساس یا رفتار نامناسبی داریم که باعث رنجش یا اقدام نامناسبی از طرف ما میشود اما با بررسی بیشتر متوجه میشویم که این باورهای ما درباره رویدادها یا اشخاص مختلف است که نوع احساسات و رفتار ما را شکل میبخشد. باید ببینیم وقتی با موقعیتی دشوار یا شخصی سختگیر مواجه میشویم، قبل از اینکه به احساس یا رفتار خاصی برسیم چه کار میکنیم؟ برای توصیف کاری که در این بین انجام میدهیم واژههای زیادی وجود دارد؛ سریع واکنش نشان میدهیم، تصمیم میگیریم، تحلیل یا قضاوت میکنیم، موقعیت را میسنجیم و ارزیابی میکنیم و...
اما تمام این واژهها تحت عنوان فکرکردن قلمداد میشوند و شیوه تفکر ما در پاسخ به شخص یا موقعیتی خاص، یعنی نحوه پاسخدهی و رفتار ما را در مرحله بعد معین میکنند و نشان میدهند که آیا اجازه میدهیم شرایط بیرونی به راحتی ما را ناراحت کنند یا خیر؟ متأسفانه بسیاری از اشخاص، بهویژه در موقعیتهای خاص و غیرمنتظره اصلا فکر نمیکنند و فقط واکنش نشان میدهند ولی در بسیاری موارد ما براساس باورهایی که نسبت به موقعیتهای مختلف داریم احساس و رفتار میکنیم. اگر باور داشته باشید که شکستخوردن و موفق نشدن خیلی وحشتناک و ناراحتکننده است، از موقعیتهایی که ممکن است در آنها شکست بخورید فرار میکنید یا واقعا شکست میخورید. اگر نتوانید تحمل کنید دیگران راهتان را در بزرگراه ببندند، وقتی چنین اتفاقی میافتد، بسیار عصبانی و ناراحت میشوید.
صرفنظر از میزان موجهبودن موقعیت، طرز تفکر ما درباره آن، معین خواهد کرد که تا چه حد ناراحت میشویم و به چه میزان به عوامل بیرونی اجازه میدهیم ما را برنجانند. در واقع چون شیوه تفکر ما درباره شخص یا موقعیت در این مرحله، طرز برخورد ما را تعیین میکند، در این صورت این توانایی را داریم که پاسخهایمان را کنترل کنیم و به اشخاص یا موقعیتها اجازه ندهیم به راحتی ما را ناراحت کنند.
ما باید مسئولیت احساسات و رفتارمان را قبول کنیم و نباید دائم اشخاص و شرایط را مقصر بدانیم و رفتار خودمان را توجیه کنیم. پذیرش مسئولیت احساسها و رفتارهایمان اهمیت زیادی دارد. مسئولیت به این معناست که شما در قبال احساسها و رفتارهایتان پاسخگو هستید چون توانایی هدایت و کنترل آنها را دارید.
باورهای غلط بسیاری از باورهای غلط ما باعث میشوند که اجازه دهیم دیگران بهراحتی ما را ناراحت کنند؛ مثلا نگرانی بیش از حد در مورد طرز فکر دیگران درباره ما. این نوع تفکر نگرانی بیش از حد و ترس شدید از خردشدن را بهوجود میآورد اما میتوانید به جای آن درباره ترجیحهای واقعبینانه فکر کنید، میتوانید نسبت به کارهایی که میکنید متعهد باشید و در کنار آن بخواهید دیگران هم شما را تأیید کنند. اما اگر اینگونه نباشد، باز هم میتوانید تحمل کنید؛ یعنی باید بپذیرید که همیشه نمیتوانید مورد تأیید دیگران قرار بگیرید.
باور غلط دیگری که باعث ناراحتی شما میشود این است که فکر میکنید هیچوقت نباید شکست بخورید زیرا تحملش را ندارید؛ این باور بهبیان ساده، یعنی نگرانی بیش از حد از شکست خوردن. نمونههای زیادی در مورد ترس از شکست وجود دارد. بسیاری از افراد موفق هنگامی که شکست میخورند، دچار افسردگی میشوند و گمان میکنند به آخر خط رسیدهاند و نمیتوانند شرایط را بپذیرند. البته یکی از نتایج ترس از شکست معمولا ناتوانی از تحمل انتقاد است؛ یعنی مردم در مقابل هر چیز، توجیه و بهانه میآورند. آنها اجازه میدهند دیگران ناراحتشان کنند چون نمیتوانند قبول کنند که اشتباه کردهاند.
یکی دیگر از باورهای غلط نیز تحمل کم در برابر ناکامی است. این باور به این معناست که بخواهیم آدمها و شرایط همیشه همانگونهای باشند که خودمان انتظار داریم. گاهی حتی چیزهای بسیار کوچک و به ظاهر بیاهمیت میتواند درست به اندازه چیزهای بزرگ یا حتی بیش از آنها اینگونه افراد را ناراحت و عصبانی کند. گاهی تحمل کم در برابر ناکامیها، حس درماندگی و قربانیبودن را برای ما بهدنبال میآورد و این موضوع میتواند موجب واکنشهایی ناشی از خشم و عصبانیت، کنارهگیری، فرار از مسئولیتپذیری، احساس تأسف و... شود.
بنابراین در بسیاری از موارد ما از دیگران یا شرایط آزردهخاطر میشویم و میرنجیم چون تحملمان کم است و نمیتوانیم صبر کنیم تا شرایط بهتر شود. در خیلی از موارد هم گمان میکنیم اگر مشکلی پیش بیاید باید سریع بتوانیم برایش راهحلی پیدا کنیم. توجه داشته باشید که پشتکار و شکیبایی در مورد مشکلات و بهدنبال راهحل بودن خوب است اما بهتر است با صبر و حوصله بهدنبال راهحل بگردید.
یکی دیگر از مواردی که ما را متاثر و اندوهگین میکند پرداختن بیش از حد به گذشته است؛ یعنی گمان میکنید چیزی که باعث میشود احساس بدی داشته باشید، گذشته شما و تمام اتفاقاتی است که در دوره کودکی، در روابط پیشین یا در شغل قبلی برایتان پیش آمده است. مثلا همیشه میگویید چون پدر و مادرتان در کودکی رفتار خوبی با شما نداشتهاند، حالا اعتماد به نفس لازم را ندارید یا چون معلم ریاضی شما در دوران مدرسه خوب درس نمیداده شما هیچوقت نمیتوانید به ریاضیات علاقهمند شوید؛ البته شکی نیست که تجارب گذشته ما تأثیر زیادی بر رفتارهای کنونیمان میگذارند ولی تا وقتی خودمان چنین اجازهای را ندهیم حتی مرور خاطرات بد هم نمیتواند ما را ناراحت کند.
وقتی ما بپذیریم که شرایط و افرادی که سر راهمان قرار میگیرند همیشه نباید آنگونه باشند که ما میخواهیم، از رفتار و شرایط نامطلوب هم کمتر رنجیدهخاطر میشویم. لحظهای با خود فکر کنید و ببینید هنگامی که واکنش تندی نشان میدهید یا ناراحت میشوید چهکسی عامل اصلی آن است؛ رئیس، همسر، دوست، فرزند یا همکار شما؟ البته این بدانمعنا نیست که نمیتوانید به انتخاب خود از دست کسی یا چیزی عصبانی شوید؛ حتما میتوانید اما درک اینکه چهکسی مسئول احساساتتان است (یعنی خودتان) به شما اجازه میدهد از خود بپرسید: «آیا دوست دارم در این موقعیت اینگونه احساس یا رفتار کنم؟» اگر جوابتان منفی است، در این صورت قصد دارید بدون تغییردادن تفکر نامعقول خود چه کاری انجام دهید؛ تغییری که تأثیر خوبی هم بر احساسات و رفتارهای شما خواهد گذاشت؟
نظرات شما عزیزان: